- تعنت کردن (دُ)
سرزنش کردن. بدگویی کردن. ملامت کردن. عیب جویی از کسی کردن:
گرفتم که خود هستی از عیب پاک
تعنت مکن بر من عیبناک.
(بوستان).
تعنت کنندش گر اندک خور است
که مالش مگر روزی دیگر است.
(بوستان).
اگر هزار تعنت کنی و طعنه زنی
من این طریق محبت ز دست نگذارم.
سعدی.
کجایی ای که تعنت کنی و طعنه زنی
تو در کناری و ما اوفتاده در غرقاب.
سعدی
گرفتم که خود هستی از عیب پاک
تعنت مکن بر من عیبناک.
(بوستان).
تعنت کنندش گر اندک خور است
که مالش مگر روزی دیگر است.
(بوستان).
اگر هزار تعنت کنی و طعنه زنی
من این طریق محبت ز دست نگذارم.
سعدی.
کجایی ای که تعنت کنی و طعنه زنی
تو در کناری و ما اوفتاده در غرقاب.
سعدی
