جدول جو
جدول جو

معنی تعنت کردن - جستجوی لغت در جدول جو

تعنت کردن
(دُ)
سرزنش کردن. بدگویی کردن. ملامت کردن. عیب جویی از کسی کردن:
گرفتم که خود هستی از عیب پاک
تعنت مکن بر من عیبناک.
(بوستان).
تعنت کنندش گر اندک خور است
که مالش مگر روزی دیگر است.
(بوستان).
اگر هزار تعنت کنی و طعنه زنی
من این طریق محبت ز دست نگذارم.
سعدی.
کجایی ای که تعنت کنی و طعنه زنی
تو در کناری و ما اوفتاده در غرقاب.
سعدی
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(سُ تَ)
نفرین کردن. بسولیدن. بسوریدن. تهبیل. (تاج المصادر). لیط. (منتهی الارب) : همکاران وی را بسیار ملامت کردند بدین حدیث و لعنت کردند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 185). عامۀ مردم وی را لعنت کردند بدین حرکت ناشیرین که کرد. (تاریخ بیهقی ص 183).
گر ترا جز بت پرستی کار نیست
چون همی لعنت کنی بر بت پرست.
ناصرخسرو.
طاعت به گمانی بنمایدت ولیکن
لعنت کندت گر نشود راست گمانیش.
ناصرخسرو.
بر حب آل احمد شاید گر
لعنت همی کنند ملاعینم.
ناصرخسرو.
لعنت چه کنی به خیره بر دیوان
کز فعل تو نیز همچو ایشانی.
ناصرخسرو.
بر یزید و شمر ملعون چون همی لعنت کنی
چون حسین خویش را شمر و یزید دیگری.
سنائی.
یکی مال مردم به تلبیس خورد
چو برخاست لعنت بر ابلیس کرد.
سعدی.
لعین، لعنت کرده شده. (منتهی الارب). لعان، لعنت کننده. قتل الانسان ما اکفره، لعنت کرده شد. لحی اﷲ فلاناً، لعنت کند خدای وی را. سقار، آنکه غیرمستحق لعنت را بسیارلعنت کند. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
تصویری از تعفن کردن
تصویر تعفن کردن
گندیده شدن و بوی گند کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تعقل کردن
تصویر تعقل کردن
اندیشیدن اندیشه کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تعرض کردن
تصویر تعرض کردن
مخالفت و ممانعت نمودن
فرهنگ لغت هوشیار
شگفتیدن شگفتن چو افراسیابش به هامون بدید - شگفتید از آن کودک نو رسید (شاهنامه) حیرت کردن شگفت داشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تعدی کردن
تصویر تعدی کردن
چخیدن ستم کردن تجاوز کردن دست اندازی کردن
فرهنگ لغت هوشیار
فراخواندن نیو دیدن خواندن (کسی را)، خواهش کردن کسی کردن بمهمانی یا محفلی و جز آن
فرهنگ لغت هوشیار
امری را بطرق مختلف انجام دادن، ببازیها و تفریحات گوناگون مشغول شدن
فرهنگ لغت هوشیار
گزوتن گزودن بسوریدن بسولیدن نفرین کردن لعنت کردن بر کسی. نفرین کردن بر او لعن کردن: بدانست (آدم) که قابیل او را (هابیل را) گم کرد برو لعنت کرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لعنت کردن
تصویر لعنت کردن
نفرین کردن، نفریدن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از دعوت کردن
تصویر دعوت کردن
فرا خواندن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از تبعیت کردن
تصویر تبعیت کردن
پیروی کردن، فرمان بردن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از لعنت کردن
تصویر لعنت کردن
لعنةً
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از لعنت کردن
تصویر لعنت کردن
Curse
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از لعنت کردن
تصویر لعنت کردن
maudire
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از لعنت کردن
تصویر لعنت کردن
vervloeken
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از لعنت کردن
تصویر لعنت کردن
amaldiçoar
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از لعنت کردن
تصویر لعنت کردن
verfluchen
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از لعنت کردن
تصویر لعنت کردن
przeklinać
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از لعنت کردن
تصویر لعنت کردن
проклинать
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از لعنت کردن
تصویر لعنت کردن
проклинати
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از لعنت کردن
تصویر لعنت کردن
অভিশাপ দেওয়া
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از لعنت کردن
تصویر لعنت کردن
لعنت کرنا
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از لعنت کردن
تصویر لعنت کردن
maldecir
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از لعنت کردن
تصویر لعنت کردن
สาปแช่ง
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از لعنت کردن
تصویر لعنت کردن
kulaani
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از لعنت کردن
تصویر لعنت کردن
lanet etmek
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از لعنت کردن
تصویر لعنت کردن
呪う
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از لعنت کردن
تصویر لعنت کردن
לקלל
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از لعنت کردن
تصویر لعنت کردن
저주하다
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از لعنت کردن
تصویر لعنت کردن
mengutuk
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از لعنت کردن
تصویر لعنت کردن
शाप देना
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از لعنت کردن
تصویر لعنت کردن
maledire
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از لعنت کردن
تصویر لعنت کردن
咒骂
دیکشنری فارسی به چینی